درست در مرز تواناييهاي شما منطقهاي وجود دارد كه شما در آنجا به بهترين و سريعترين شكل ياد ميگيريد. به اين منطقه منطقهي چالشي شيرين گفته ميشود. در اینجا عنوان ميكنيم كه چطور اين منطقه را پيدا كنيم.
منطقهي راحت
احساسها: آسان و بيدردسر.
شما در حال کار کردن و تمرین کردن هستيد؛ امّا كوشش و مبارزهاي در كار نيست و به چيز جديدي نيز دست پيدا نميكنيد. (مانند راه رفتن در مسير هموار كه به قلّهاي نيز نميرسد.)
درصد موفقیت تلاشها: بالاي 80 درصد
منطقهي چالش شيرين
احساسها: سختي، هوشیار بودن نسبت به خطا و گاه نااميدي.
شما بهطور كامل در يك مبارزه درگير هستيد؛ مبارزهاي كه اگر با همهي توان خود براي هدفي كه كمي خارج از دسترس است، بدن خود را بكشيد (مهارتهاي خود را توسعه دهيد)، با نوك انگشتان خود ميتوانيد آن را لمس كنيد؛ سپس دستيابي دوباره.
درصد موفقیت تلاشها: 50 تا 80 درصد
منطقهي بقا
احساسها: سردرگمي و سراسيمگي، يأس و درماندگي.
شما شكست خوردهايد؛ در حال دستوپا زدن هستيد و با حدس و گمان، تمرين يا فعالیت را انجام ميدهيد. بعضي وقتها درست حدس ميزنيد؛ امّا اكثراً با شانس همراه است.
درصد موفقیت تلاشها: زير 50 درصد
براي درك اهمیت منطقهي چالشي شيرين به آنچه براي كلاريسا رخ داد، خوب بينديشيم. دختر سيزدهسالهي خالمخالي كه قرهني (كلارينت) مينواخت و بخشي از مطالعهي دو روانشناس موزيك استراليايي به نامهاي گري مك فرسون و جيمز رنويك بود. كلاريسا به معناي واقعي كلمه يك نوازندهي متوسّط بود؛ توانايي متوسّط، عادتهاي تمريني متوسّط و انگيزهي متوسّط؛ امّا يك روز صبح، اتّفاق فوقالعادهاي افتاد. كلاريسا در پنج دقيقه تمريني را انجام داد كه ارزش يك ماه تمرين هميشگي او را داشت.
امّا آنچه رخ داد: كلاريسا چند نُت را نواخت؛ سپس يك اشتباه كرد و بلافاصله قطع كرد. انگار كه قرهني ازکارافتاده. خيلي دقيق زل زد به برگهي موسيقي و نتها را خواند. نتها را با خود زمزمه كرد. انگشتان خود را روي كليدها قرار داد و سريع و بيصدا تمرين كرد؛ سپس دوباره شروع كرد به نواختن. كمي جلوتر رفت. اشتباه ديگري مرتكب شد. دوباره توقّف كرد؛ برگشت و از ابتدا شروع كرد. با اين روش، آن آهنگ را ياد گرفت.
مك فرسون محاسبه كرد كه كلاريسا در آن پنج دقيقه بيشتر از يك ماه كه با روش معمول خودش تمرين ميكرد، ياد گرفت. روش معمول تمرين كلاريسا اين بود كه آهنگها را بدون توقّف مينواخت و از اشتباهات خود چشمپوشي ميكرد.
چرا اين پنج دقيقه اينقدر ارزشمند بود؟ مسيرهاي عصبي مغز كلاريسا را در اين پنج دقيقه تجسم كنيد. هر دفعه كه اشتباهي مرتكب ميشد: 1) به آن پي ميبرد، 2) آن را اصلاح ميكرد. اتّصال و ارتباطي درست را در مغز خود جوش ميداد و هر دفعه كه قطعه را تكرار ميكرد آن ارتباطها را قويتر ميكرد و آنها را به هم وصل مينمود. او فقط تمرين نميكرد. او داشت مغز خود را ميساخت. او در منطقهي چالشي شيرين بود.
قرارگرفتن در منطقهي چالشي شيرين نيازمند مقداري خلاقیت ميباشد؛ مثلاً در تمرينات واليبال، تغيير در فاصلهها، افزايش ارتفاع تور، تغيير جهت ضربات، انجام تكرارهاي موفّق متوالي، افزايش سرعت ضربه، فيلمبرداري از تمرين و سعي در اصلاح مهارتها با بهرهگيري از نرمافزارهايي همچون Kinovea يا Hudl نمونههايي از روشهاي ورود به منطقهي چالشي شيرين هستند. بهطورکلی هرگاه ديديد كه تعداد تكرارهاي موفّق در محدودهي 50 تا 80 درصد موفّق نيست، بايد تغييرات لازم و مناسب را با توجّه به هدف تمريني ايجاد كنيد تا بازيكن وادار به توسعهي مهارتهاي خود و دستيابي به مهارت جديد شود.
همانطور كه آلبرت اينشتين ميگويد: «فرد بايستي حس و ميل شديد براي دستيابي به چيزي را در خود پرورش دهد كه با تلاشي زياد و بهسختی به دست ميآيد».
واژهي كليدي «بهسختی» ميباشد. از خودتان بپرسيد اگر همهي تلاشم را بكنم، تقريباً چه كاري ميتوانم انجام دهم؟ اين پاسخ را مرز توانايي خود قرار دهيد و هدف را كمي فراتر از آن بگذاريد.
اين هدف در منطقهي چالشي شما قرار دارد.